اتل متل خواب دیدم اتل متل خواب دیدم زیر نور مهتاب دیدم کبوتر آبی رنگ با دوتا بال قشنگ سوار شدم روی اون رفتم توی آسمون تا ابرها پر کشیدم خواب خدا رو دیدم خدا چه مهربون بود آبی آسمون بود ...
بارون می باره جرجر بیا با هم کلاغ پر بازی کنیم تو خونه هی نگیریم بهونه بارون می باره شرشر بچه ی چاق پرخور پاشو دیگه ورزش بکن یه کمی نرمش بکن پرخور و بیعار نباش تنبل و بیکار نباش صداش میاد هوهو مثل صدای کوکو صدای چیه؟ صدای باد چی چی میخونه ؟ ترانه ی شاد ...
شبیه رودخانه یک عمر مانده درسینه سنگ آواز رودی دل تنگ دل تنگ شد برف ها آب پایان اسفند در زیر باران مانند یک قند نگاهش مهربان است ...
سیاستهای این روزهای دونالد ترامپ انتقادات زیادی را به همراه داشته است. به گزارش ایسنا، روزنامه شرق طرح زیر از علی رومانی را امروز به چاپ رسانده است. ...
رس و مشق که ما صدایش میکنیم درس و مقش (!) خیلی مهم است. البته خود ما که میگوییم خیلی مهم نیست ولی عالم و آدم میگویند؛ مهم است. حالا عالم که هیچی ولی وقتی آدم بر اهمیت درس تأکید میکند، آدم میفهمد که برای آدمشدن درس چهقدر مهم است. (خودمانیم، چی گفتیم!) پس وقتی که بچهای یا نوجوانی میخواهد درس بخواند، همینطوری الکی نیست. باید همهچیز فراهم باشد. مثلاً آدم تا کی فقط توی تلویزیون ببیند که مامان مردم، موقع درسخواندن مردم، آبمیوه و کیک خوشمزه برایش میآورد ولی ...
بعضی از این بچهها را دیدهاید؟ عین دیوانهها توی کوچه فوتبال و قایم باشک و بالابلندی بازی میکنند؟ اصلاً آدم بدش میآید. یعنی انگار که هیچ بازیای بلد نیستند. تازه وقتی آدم بهشان میگوید که «آخه این چه وضعیه؟ مگر شما پلیاستیشن و ایکس باکس بلد نیستید؟» برمیگردند و به آدم میگویند: «اینا که گفتی چی هستند؟!» -«اینها چی هستند؟ یعنی شما نمیدانید اینها چی هستند؟ پس چهطور سر خودتان را گرم میکنید؟ لابد با همین بازیها!» آنوقت آن بچهها به آدم میخندند که «خب معلومه دیگه باسکول!» یعنی یک ...
وقتی معلم ورزش آدم میخواند «ز نیرو بود مرد را راستی»، خب قبل از اینکه شعر را بخواند، باید با معلم ادبیات هماهنگ کند که ایشان یک معنییا بهقول خودش؛ شرح ابیاتی داشته باشد دیگر. یعنی این درست است که ما تا چند سال متوجه نشویم که اصلاً «زنیرو» نیست و «زِ نیرو» است و اين هم یعنی «از نیرو». تازه منظور شاعر از «نیرو» همان ورزشکردن خودمان بوده است و ما خبر نداشتیم. اصلاً آن آقامعلم ورزش خبر دارد که ما چهقدر با خودمان کلنجار رفتیم؟ آخرش هم نفهمیدیم ...
قدیمها غذا چیزی بود که همواره در خطر تمامشدن قرار داشت. یک لحظه غفلت سر سفره مساوی بود با هفت، هشت ساعت پشیمانی تا وعدهی بعدی. وقتی بچهها مثل مور و ملخ به غذا میرسیدند، پدر و مادر باید با گفتمان خشونت (همان چک و لگد خودمان!) آنها را از سفره دور میکردند. خب، اینها همه، خاطرات دورهي نوجوانی پدر و مادر آدم است. اما امروز خدا را شکر آنقدر وفور نعمت است که آدم میتواند به پدر و مادرش بگوید که: دارید حال میکنید كه با ما زندگی میکنید ...
هیچکس نمیداند قبل از اختراع اینترنت مردم چهطور زندگی میکردند. وقتی میگویم نمیداند، واقعاً نمیداند ها! یعنی آن عده که الآن با اینترنت کار میکنند و صبح تا شب در حال ریفرشکردن هستند که دوران قبل از اینترنت را به یاد نمیآورند. آن عده هم که همین امروز بلد نیستند با اینترنت کار بکنند، که خب، وقتی نمیدانند اینترنت چیست، از کجا بدانند دوران قبل از اینترنت یعنی چی؟ اما اگر این دو دسته را خوب نگاه کنید متوجه میشوید که قبل از اختراع اینترنت آدمها به طرز عجیبی به ...
اگر از من یکی بپرسند که مزخرفترین اختراع بشر چه بوده، میگویم: قرص خواب! حالا چرا؟ برای اینکه مزخرف است دیگر. ما بچهها اینهمه دنبال این هستیم که از خواب فرار کنیم، آنوقت یک عده میروند پول میدهند تا یک چیزی بخورند که بخوابند. اصلاً یکی نیست بپرسد که برادر من! خواهر من! مگر بیداری چه عیبی دارد که میخواهی بخوابی؟ مگر توی خواب به آدم خوش میگذرد؟ مگر میشود که توی خواب آدم برود با تیم پدراماینا گل کوچیک بزند و بشود آقای گل مسابقات؟ حالا اصلاً فرضکن رفت ...